بارداری و متولد شدن نوزاد تغییر بزرگی در زندگی یک زن است، که در باور عمومی از این تغییر به عنوان زمانی سرشار از شادی و تجربه ای بی نظیر از عشق و امید به آینده یاد می شود، در حالیکه این زمان چالشی بزرگ برای خانواده نیز به حساب می آید. این چالش ناشی از تغییر شکل روابط معمول در خانواده ( داینامیک خانواده ) به شکلی جدید است.

برای یک مادر مهاجر، علاوه بر موضوعاتی مانند تغییرات هورمونی، تغییرات محیط بیرونی، کمبود خواب و استراحت کافی، نگرانی در مورد نوزاد به عنوان موجودی ظریف و حساس، دوری از خانواده و حمایت انها نیز وجود دارد و همه ی این عوامل در کنار هم می توانند منجر به پایین آمدن کیفیت سلامت تن و روان مادر شوند، که افسردگی حاملگی و پس از زایمان یکی از شایعترین آسیب های روانی است که مادران در معرض آن هستند. با این وجود تنها سه دهه است که روانشناسی با توجه به شیوع و اهمیت آن به صورت جدی به این موضوع پرداخته است.

از انجایی که علایم حاملگی به طور نزدیکی با علایم افسردگی هم پوشانی دارند، افسردگی حاملگی و پس از زایمان، کمتر تشخیص داده می شود.از طرفی اغلب افرادی که دچار افسردگی می شوند، هرگز کمک حرفه ای نمی گیرند و ممکن است به مدت طولانی این مسئله و عوارض آن را فقط تحمل کنند.

افراد به دلایل متعددی نسبت به پذیرش تشخیص روانشناختی در دوران حاملگی و پس از زایمان بی تمایل هستند و یا درخواست کمک را به تعویق می اندازند. استیگما و انگ هایی که به مسایل روان چسبانده می شوند، نگرانی از قضاوت شدن توسط افراد دیگر،خجالت از داشتن احساسات ناخوشایند نسبت به نقش مادری و لذت نبردن از آن و نگرانی و ترس مادر از اینکه مبادا کودکش را به علت عدم صلاحیت از او بگیرند، از جمله ی این دلایل هستند.

اما واقعیت این است که آگاهی از افسردگی حاملگی و پس از زایمان و دریافت کمک های حرفه ای بهترین کاری است که یک مادر می تواند برای خود و کودکش انجام دهد. پس از تحمل سختی های بارداری و زایمان زمان آن است که مادر شادی و احساس رضایت از زندگی و لذت بردن از نقش جدیدش را در کنار فرزند تجربه کند در حالی که رنج افسردگی و حال بسیار بد آن به همراه بی علاقگی و بی حوصله گی شدید شادی این تجربه را به کام او تلخ می کند.

علاوه بر این، مادری که افسرده باشد، توانایی مراقبت موثر و شایسته از نوزادش را ندارد. مطالعات نشان می دهند که افسردگی مادر می تواند تاثیر منفی بسیاری بر سلامت نوزاد بگذارد. این تاثیرات می توانند تهدید کننده ی سلامت تن نوزاد باشند مانند کمبود وزن، سوء تغذیه، نقص رشد، اسهال های مکرر و نقص سیستم ایمنی یا حتی موجب به خطر افتادن سلامت روان کودک شوند و احتمال ابتلا او به افسردگی در آینده را افزایش دهند.

از طرفی دیگر، همسر شخصی که به افسردگی پس از زایمان مبتلا است نیز در معرض آسیب است و ممکن است تازه پدران نیز پس از تولد نوزادشان دچار افسردگی شوند زیرا رفتار های همسر را به رانده شدن از طرف او تعبیر می کنند این تجربه طرد شدن و پس زده شدن برای پدران پس از تولد نخستین فرزند به علت تغییر ساختار خانواده پررنگ تر است.

نشانه ها را بشناسیم :

علائم افسردگی حاملگی و پس از زایمان مشابه علائم افسردگی در هر زمان دیگری است. احساس نارضایتی، غم شدید، بغض، زودرنجی، خستگی و بی انرژی بودن، بی خوابی یا پر خوابی، تغییر اشتها، کاهش و یا افزایش وزن، از دست دادن علاقه و به طور کلی لذت نبردن از هیچ چیز را می توان از نشانه های افسردگی دانست.در افسردگی این علائم در کنار سایر نشانه ها به مدت حداقل دو هفته و تقریبا در هر روز تجربه می شوند.افسردگی می تواند با از دست دادن علاقه به رابطه جنسی نیزهمراه باشد، هرچند بی تمایلی به رابطه جنسی پس از زایمان دلایل متعددی غیر از افسردگی می تواند داشته باشد من جمله دردناک بودن عمل جنسی برای یک تازه مادر و یا خستگی فیزیکی بیش از اندازه ی او، اما از آنجا که افسردگی می تواند هر میلی را ازبین ببرد پس میل جنسی هم از این قاعده مستثنی نیست، اما به هر حال، همسر ممکن است این عدم تمایل را به حساب طرد شدگی بگذارد و احساس پس زده شدن را تجربه کند.

افسردگی مشغولیت به افکار منفی متعددی را همراه خودش دارد. افکاری نظیر این که مادر خوبی نیستید یا کودکتان شما را دوست ندارد و یا ممکن است دچار نوعی وسواس ذهنی شوید، مثل تصور آنکه کودک شما خیلی مریض است و یا نکند دیگر نفس نکشد و یا خوب رشد نکند. در حالت افسردگی، ممکن است فکر کنید که هرگز هیچ چیز بهتر نخواهد شد، زندگی ارزش زیستن ندارد و یا خانواده تان بدون شما زندگی بهتری خواهند داشت.

افسردگی پس از زایمان روی احساسات مادر نسبت به نوزاد هم اثر می گذارد.مادر ممکن است به دلایل مختلفی احساس گناه کند، مثلا بابت این که گاهی نوزادش را دوست ندارد، یا نمی تواند متوجه احساس نوزاد و نیاز او بشود، یا ممکن است نوزاد را بابت حال بد ناشی از افسردگیش مقصر بداند، و از او رنجور باشد.

افسردگی بارداری و پس از زایمان را نباید با پدیده ی ” Baby blues ” اشتباه گرفت. بیش از %85 تازه مادران اختلالهای خلقی خفیف و گذرایی را بعد از زایمان گزارش داده اند که، در اولین هفته پس از زایمان رخ می دهد. اوج این حال بد در حدود روز پنجم بعد از زایمان تجربه می شود، Baby blues حالت بسیار گذرایی است و این اختلال مود معولا در حدود ده روزگی کودک متوقف می شود و نیاز به درمان ندارد. اما اگر این حال بیشتر از دو هفته ادامه پیدا کرد نیاز به مراجعه به متخصص دارد. آمار ها نشان می دهد که 10 تا 15 درصد مادران علائم افسردگی ماژور را دارند. این علایم در بعضی از زنان در طول بارداری مشاهده می شود و ممکن است تا پس از زایمان و حتی دو سال بعد از آن هم ادامه یابد.

چه چیزی باعث افسردگی حاملگی و پس از زایمان می شود؟

سلامت روان در حاملگی و دوران پس از زایمان آسیب پذیر می شود. دلایل این مسئله به طور کامل مشخص و شفاف نیست، اگر چه که فرضیات و تئوریهای بسیاری در این رابطه وجود دارند. برخی از مطالعات تمرکزشان بر روی تغییرات شدید در شش هورمونی است که هنگام حاملگی و بلافاصله پس از زایمان رخ می دهند. بعضی دیگر از پژوهش ها با تمرکز بر روی تغییرات غیر فیزیولوژیکی مادر شکل گرفته اند، تغییراتی مانند کمبود حمایتهای خانوادگی و اجتماعی، اختلافات زناشویی و استرس های مراقبت از نوزاد از این دست هستند. از آنجایی که خواب کافی باعث بالانس سیستمهای اصلی نوروترنزمیتر در مغز می شود، به تازگی تحقیقاتی بر روی اثرات تغییر در فیزیولوژی خواب و کمبود خواب مادر و ارتباط آن با سلامت روان او نیز صورت گرفته است.

چه می توان کرد؟

پیش از هرچیز باید به این نکته مهم اشاره کرد که افسردگی پس از زایمان برای هر کسی ممکن است اتفاق بیفتد و مادر در این موضوع اصلا مقصرنیست. در هر مرحله ای از افسردگی می توان از کمک متخصص استفاده کرد و هرگز برای کمک گرفتن دیر نیست، اما هر چه زودتر برای کمک گرفتن اقدام کنید، درمان کوتاهتر، آسانتر و کم هزینه تر خواهد بود. درمان افسردگی بعد از زایمان با شرایط اختصاصی هر مادری متفاوت است. درمان ها شامل دارو درمانی و رواندرمانی فردی یا گروهی هستند. بسیاری از مادران نگران عوارض استفاده از دارو های ضد افسردگی در دوران بارداری یا شیردهی برروی جنین و نوزاد هستند، در این مورد باید به پزشک اعتماد کرد و موضوع را با او در میان گذاشت.

مشاوره کردن و استفاده از روان درمانی حرفه ای در بهبود افسردگی بسیار موثر است، پژوهش ها تاثیرات مثبت این روی کرد را در مادران دچار افسردگی دوران بارداری و پس از زایمان نشان می دهند. شیوه های روان درمانی متنوعی برای برخورد با این موضوع وجود دارد که در این میان روان درمانی های شناختی-رفتاری از روش های بسیارموثر هستند. Mindfulness based intervention از جمله به روز ترین درمان های شناختی-رفتاری است که تحقیقات معتبر آکادمیک، تاثیرات مثبت آن را تایید می کنند.

جمع بندی :

افسردگی دوران بارداری و پس از زایمان موضوعی است که 10 تا 15 درصد از زن ها به آن مبتلا می شوند. آسیب های این پدیده به مادر محدود نمی شود و نوزاد، پدر و دیگر اطرافیان نیز در معرض آن هستند. نشانه های این نوع افسردگی ممکن است به موقع تشخیص داده نشوند و یا مادران به دلایل گوناگونی از مراجعه به متخصص سر باززنند، اما با بهره بردن از درمان های تخصصی می توان به آسانی از این افسردگی رهایی یافت. رویکرد آگاهانه ی مادر و اطرافیان او نسبت به حواشی بارداری و زایمان منجمله مسائل مربوط به سلامت روان باعث می شود تا تولد نوزاد تجربه ی شیرین و ماندگاری را برای خانواده رقم بزند.

References:

No health without perinatal mental health

Howard. L., Piot. P., & Stein. A. (2014)

Perinatal depression treated by community health workers

Patel. V., Kirkwood. B. (2008).

Sleep and perinatal mood disorders: a critical review

Ross. L. E., Murray. B. J. & Steiner. M. (2005).

The Effectiveness of Mindfulness-Based Interventions in the Perinatal Period: A Systematic Review and Meta-Analysis        Taylor1. B. L., Cavanagh. K. & Strauss. C. (2015).

Suffering in silence: The burden of perinatal depression.   Shaila. M., (2007).

Treatment of perinatal mood and anxiety disorders: A review. 

  Shaila. M. & Kendrick. K., (2007).

وقتی که زیاد از بدن خودمان کار می کشیم به ناچار باید به عضلاتمان استراحت دهیم. حتی اگر خودمان هم نخواهیم  توان و تحمل عضلات هم حدی دارند، بنا بر این مجبوریم دراز به دراز بخوابیم و استراحت کنیم . زمانی که گرسنه هستیم شکممان آنچنان به قار و قور می افتد که برای تامین خوراک باید از کاری که انجام می دهیم دست بکشیم تا به ندای شکم جواب دهیم. برخوردمان با زخم و جراحات بدن، بیماری ها و خستگی ها معمولا به همین شکل است. اما درباره روانمان چه می کنیم ؟ آیا خستگی روانمان را تشخیص می دهیم؟ گرسنگیش را می فهمیم ؟ به دنبال درمانی برای آسیب ها و مرهمی برای زخم هایش هستیم ؟

وقتی صحبت از موضوعات “روان” می شود خیلی از ما معمولا از همان روش های “بدن” کمک می گیریم مثلا یک سفری می رویم تا دلمان باز شود!

و کسی نیست که بگوید، آخر عزیزم در سفر وقتی “من”  با من همراه است چه طور دلم باز می شود؟ مثل این می ماند که غرق در افکار نگران کننده باشیم و اتاقی که در آن مشغول به فکریم را عوض کنیم! گاهی اوقات هم فراموش کردن را به عنوان چاره به کار می بندیم، به خودمان یا دیگران می گوییم “بهش فکر نکن!” شاید با فکر نکردن به موضوع برای لحظاتی درد، رنج و خستگی را به تعویق بیندازیم غافل از اینکه بار دیگر با عوارض و پیامد های بیشتری به سراغمان خواهد آمد.

استراحت روان و مراقبت از سلامت آن، درست به مانند استراحت و درستی تن، باید به یک منش در زندگی ما تبدیل شود. همان طور که خوردن، خوابیدن، تن آسودن و تیمار کردن بدن مهم است باید با درک ظرافت های حسی و فکری نیاز های روانمان را  برآورده کنیم.

پول در می آورم، پس انداز می کنم، مهاجرت می کنم، خرج می کنم و تلاش می کنم تا فرزندم موفق و خوشحال بار بیاید.فعالیت فوق برنامه ی پرباری را برایش تدارک می بینم، هنر، ورزش، کلاس های پرورش نبوغ ریاضی و نجوم و آخر سر معلمین خصوصی و کلاس های نکته و تست کنور. برایش اسباب رفاه را فراهم می کنم، جشن تولد می گیرم، برای اولین دندان درآمدنش سور می دهم، اسباب و وسایل بازی و لباس شیک و کارتون های آموزشی و هزاران امکان دیگر فراهم می کنم، چرا که موفقیت و سربلندی او برایم ارزشمند است. و اما هنگامی که نوبت به فرایند های روانی تربیت او می رسد یا توانی دیگر برایم نمانده است و یا در بهترین حالت از دستورالعمل های عالمگیر کتاب های شبه روانشناسی بازاری یا نظرات آقا یا خانم دکتری که در فلان شبکه یا رادیو برنامه دارد استفاده می کنم، دستور العمل هایی که فاکتور های منطقه ای، خانوادگی و از همه مهم تر تنوع انسانی را در نظر نمی گیرند. من از این نکته غافلم که فرزندم از رفتار های من یاد می گیرد نه از حرف ها و ترفند هایی که رویش به کار می گیرم.

اگر آینده اش برایم مهم است که به نظر می رسد این طور باشد، شاید بهتر باشد پیش از آنکه جیب یا وقتش را پر کنم، و یا به او یاد دهم با خودش و دیگران چگونه رفتار کند، ببینم که با خود و اطرافیانم چگونه تعاملی دارم.

در دوران کودکی ما، کارت های متفاوتی برای بازی وجود داشتند، کارت های هواپیما، ماشین، فوتبالیست ها و … .محبوب ترین کارت ها برای من کارت های ضرب المثل بود. دسته ای از کارت ها که یک رویش ضرب المثلی نوشته شده بود و روی دیگرش تصویری مربوط به آن چاپ شده بود، رویه بازی هم به این صورت بود که تصویر را نشان می دادند و ما ضرب المثل را باید حدس می زدیم. از آنجایی که این کارت ها بیشتر با دنیای بزرگتر ها و مراودات کلامی بین آنها ارتباط داشت من خیلی راغب بودم که هم آن ها را از بر کنم و هم گاه و بی گاه ازشان استفاده کنم که صد البته از آنجا که نمی دانستم معنای هرکدام چیست و کاربردشان در کجاست، بیشتر اوقات بی گاه ازشان استفاده می کردم، مثلا همسایه مسنی داشتیم که عصر ها در کوچه می نشست و بازی ما بچه ها را تماشا می کرد و در همین حین احوال اهل محل را هم از نظر می گذراند، یک روز وسط بازی ما حرفی زد و من سریع ” فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تراست” ای برایش چاق کردم که حسابی ناراحت شد، یا در مجلسی که دوست پدرم درباره اوضاع و احوال کاسبیش داشت صحبت می کرد ” شتر در خواب بیند پنبه دانه ” را به کار بستم که این یکی بی جواب نماند و از عتاب پدر بی نصیب نماندم.
اما قرض از ذکر خاطرات این بود که، این روز ها در فضای واقعی و مجازی، با افرادی رو به رو می شوم که با به کار بردن الفاظ و عبارات پیچیده درست مثل خاطره بالا، سعی در بزرگ نمایی شخصیت خود می کنند، بدون آنکه موقعیت و کاربرد مفهوم سخن را دریابند. غلط گویی و به غلط اندازی (مغلطه گری) و کسب اعتبار از این راه بسی رایج شده است به خصوص در میان سوپر استار های حوزه ی شبه روانشناسی. به زودی در کارگاهی به نام ” غلط گویی شیک و پیک ” به صورت مبسوط به این موضوع می پردازیم.

توصیه به رضایت از آنچه که در حال تجربه اش هستیم کم و بیش در تمام روش های خودکاوی و خود شناسی آمده است. این رضایت گاهی اوقات به اشتباه به بی تلاشی و وادادن تعبیر می شود در حالی که رضایت از تجربه کنونی پلی است برای ایجاد تغییر در آینده. پدیده ی “خوش به حالت فلانی” حاصل همین عدم رضایت از تجربه کنونی است. مثلا “خوش به حالت، کار زیادی نداری و به مطالعه می نشینی” در برابر “خوش به حالت، کار پر مشغله و پردرآمدی داری” یا “خوش به حالت، بچه هایت بزرگ شدند و برای خودشان رفتند و حالا می توانی به کار هایی که دوست داری برسی” در برابر “خوش به حالت، بچه ها هنوز کوچکند و دور هم هستید و حالش رو می برید”. ما در هر شرایطی از زندگی گویا می خواهیم به شرایطی بهتر در آینده گذر کنیم و یا به شرایطی در گذشته رجعت کنیم و فراموش می کنیم که از همین تجربه ای که اکنون داریم لذت ببریم. خیلی اوقات پس از گذران از تجربه ها، دریغ گویان از آن ها یاد می کنیم و ای کاش گفتن هایمان تجربه لحظه اکنون را به کاممان تلخ می کند و بسیاری وقت های دیگر با تصور رسیدن به مقصدی در آینده لحظه ی حال را درک نمی کنیم. رضایت از تجربه ای که اکنون داریم، با هوشیاری از این دست از افکار که مربوط به گذشته و آینده هستند گره می خورد . با این هوشیاری می توانیم به جای پرسه زنی در این افکار، از آنچه که اینک و اینجا در جریان است لذت ببریم.

“سرزنشگر درون” اگر به سر و صدا های درونمان دقت کنیم، متوجه صدای آشنایی می شویم که در نقش منتقدی با پشت و کار و سرزنشگری بی رحم ظاهر شده است و دائم مشغول قضاوت کردن رفتارهای ماست. این صدای نقاد و درست و غلط کننده آنچنان است که هر کاری کنیم نقدی برایش حاضر کرده است. اگر مادری باشی که در خانه به فرزندانت رسیدگی می کنی، نچ نچ هایش در این باب است که از ارتباطات اجتماعی و موفقیت های شغلی عقب افتادی، باید درس می خواندی ، کار می کردی و چه و چه، اگر به امور اینچنینی بپردازی هوارش به آسمان می رود که ای بابا خانه ات را آباد کن که بنیان خانواده از اهم امور است. پژوهش های آکادمیک مبسوط در حوزه ی روان، مربوط به سرزنش خویشتن Self-criticism نشان می دهد که این صدای سرزنشگر؛ زن و مرد، پیر و جوان، آسیایی و اروپایی نمی شناسد و همه گیر است و تاثیر بسزایی در تجربه ی حال های ناخوش آیند ما دارد. این سرزنش ها بر خلاف باور عمومی، نه تنها انگیزه دهنده برای اقدامات بیرونی نیست، بلکه یکی از عواملی است که به طور جد بر سر راه موفقیت و سعادت ما قرار می گیرد. فرقی نمی کند که این باید و نباید هایی که بر خودمان تحمیل می کنیم برآمده از ارزش گذاری های اجتماعی باشند ویا شکل گرفته از گذشنه فردیمان به هر صورت تازیانه اش بر گرده ی نازنین روانمان فرود می آید. به این صدا ها هوشیار باشیم و تدبیر کنیم که حقیقتا در زندگیمان چه می خواهیم.